کهندل| زیر لب پرسشم را تکرار میکند؛ چه اتفاقی افتاد که مسجد را وقف کردم؟ صدایش واضحتر میشود: بنویس خانم! بنده مدرسه نرفتم. کارگر نانوایی بودم. شبها در مساجد، درس قرآن و بعد رساله و مساله و جامع المقدمات تعلیم گرفتم. به مسجد علاقه زیادی داشتم.
این زمین را خریدم و خمس آن را زمان خرید پرداختم. بعد از چند سال دیدم که یک دکان، یک خانه و یک ماشین، به قدر شان متوسط خودم دارم، نیت کردم که در این زمین یک مسجد بسازم.
حاج عباس حسینپور با یک پیکان سفید، آمده بود شهرداری منطقه ۱۱؛ آمده بود تا تقاضای تامین برق و روشنایی محوطه بیرون مسجد را به شهرداری منطقه بدهد. از قضا به دفتر شهرآرامحله آمد و همان چند کلمه اول بهانهای شد تا قصه این مسجد را برایمان بگوید: مسجد ما در بولوار قانع است، قانع ۹، آمدم دو تا لامپ تقاضا کردم برای روشنایی بیرون مسجد؛ روبرویش کال است و شبها کمی تاریک میشود.
روشن که باشد، رفت و آمد برای اهالی بهتر میشود. درخواست برق تامینی لامپ بیرون مسجد را از شهرداری دارم. گویی که چیزی را به یاد آورده باشد، ادامه میدهد: یک آبسرد کن هم برای بیرون تعبیه کردم که اگر برق آن از شهرداری تامین شود؛ خوب است. برای مصرف عموم مردم است.
حاج عباس حسینپور با فروش دو دربند دکان نانواییاش، نوروز امسال، زمین کنار مسجد امام حسنعسگری (ع) را برای ساخت حسینیه میخرد. یکی از مغازهها را هفتاد میلیون تومان میفروشد و یکی را به چهل میلیون تومان از سر باز میکند. برای خرید ۵۱۰ متر زمین کنار مسجد این پول کافی نیست، مابقی را وام میگیرد و کمکهای مردمی نیز به مددش میرسد.
بنا دارد حسینیه را با این نیت کنار مسجد بسازد که اگر سفرهای نذری پهن شد و مسجد، فضای کافی برای پذیرایی از مردم نداشت، بخشی از میهمانان به حسینیه بروند. اگر یکی از اهالی محل، مجلس سور یا ختم داشته باشند در همین حسینیه برگزار کند.
آنها که بضاعت کمی دارند، هدیه (اجارهبها) پایینتر بدهند یا حتی رایگان در اختیارشان قرار بگیرد و اگر هم هدیه داده میشود، به صندوق مسجد برود. زمان پهن شدن سفرههای نذری، خیران و امنای مسجد هم کمک میکنند. هیات امنای مسجد امام حسن عسگری (ع) به جز حاج عباس حسینپور، آقایان جعفری، کیمیایی، هوشمند، شنطیزاده و ناصحی هستند که همه از اهالی همین محلهاند.
حاج عباس تا زمانی که توان داشت، در نانوایی کار میکرد، اما وقتی همه بچهها را فرستاد خانهبخت و خودش و حاج خانم ماندند، با کم شدن مخارج زندگی، تصمیم گرفت خودش را بازنشسته کند و بانی مسجدی شود که به گفته خودش صاحب اصلی آن مردم هستند.
او میگوید: کلنگ ساخت مسجد از سال ۱۳۷۹ زدیم و به مرور ساخته شد، حدود چهار پنج سال طول کشید، چون سواد ندارم، نمیدانم چقدر هزینه ساخت آن شده است. هئیت مسجد، در ایام وفات امام رضا (ع) سه شب مجلس روضهخوانی دارند و سفره اطعام پهن است.
حاج عباس تا زمانی که توان داشت، در نانوایی کار میکرد، اما وقتی همه بچهها را فرستاد خانهبخت تصمیم گرفت بانی مسجد شود
به طوری که در شب شهادت ۳۰۰ کیلو برنج طبخ میشود و ظهر روز شهادت، ده، دوازده دیگ شله بار میگذارند که همسایهها پای سفرههای مسجد مینشینند و بخشی از غذای نذری هم بین نیازمندان توزیع میشود. به گفته حاج عباس، در ماه رمضان نیز هر شب، سفره افطاری پهن میشود. هر شب ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر مهمان داریم که از محلههای دیگر هم به اینجا میآیند، قدمشان روی تخم چشم.
شبهای چهارشنبه، چراغ دعای توسل در مسجد روشن است و شبهای جمعه، دعای کمیل، برقرار. هر مناسبتی هم باشد، مداحان و منبریها، مجالس مسجد را گرم میکنند.
حاج عباس با اینکه ۸۱ سال سن دارد، اما چهارستون بدنش قرص و سالم است. به گفته خودش بیماری داخلی ندارد و به خاطر سلامتی جسمش، شاکر خداست. او سلامتی را توفیق بزرگی میداند و معتقد است همین خیرات کردن، زکات سلامتی است.
هیچوقت به فکر اینکه ماشینش را عوض کند، نبوده است. میگوید: پسرهام اصرار دارند ماشینم را عوض کنم، ولی میگویم پیکانم را سال ۸۱ گرفتم و با همین زندگی میکنم، همین مرا بس است.
او دنبال تجملات و ظواهر دنیا نبوده و تاکید دارد: عقاید آدمها مختلف است، من از زندگی خودم راضیام. سپس با خواندن این مصرع که «هر کس به قدر فهمش، فهمیده مدعا را» ادامه میدهد: هر کسی از مسیری میرود، من هم از این راه خیلی راضی هستم، خدا به من ۱۰ فرزند داده و من این مسجد را مثل بچههایم دوست دارم. اینجا برای من مثل بهشت است و حال خوشی به من میدهد.
روز سیزده بدر را با ۳۰، ۴۰ تا نوه و عروس و دامادهاش، آمدند روبروی مسجد که زمینی بایر و افتاده است. بساط آش را پهن کردند و حسابی بهشان خوش گذشته است. حاجی ۶ دختر و ۴ پسر دارد.
از او میپرسم وقت ساخت این مسجد، شده بود که بچهها بگویند این پول را به ما بدهید، بزنیم به زخمهای زندگیمان؟ با خاطری آسوده جواب میدهد: خدا را شکر بچههایم به قدر کفاف و گذران زندگی، دارند. آنها را مذهبی بار آوردم و سر به راه هستند. هئیت مسجد و مجالس عزا را بچهها، راه میبرند.
بین فرزندانش مداح و منبری هم دارد. میگوید: خیالم راحت است اگر روزی سرم را روی خاک گذاشتم، چراغ این مسجد و حسینه روشن میماند. او برای مسجد، قرآن تهیه کرده و دوره قرآن مسجد، طی هفته نیز در خانههای اهالی محل در گردش است.
خانمها هم سهشنبهها از ساعت ۹ صبح تا ۱۱ در مسجد جلسه قرآن دارند. مجمعی هم دارند که آنجا صندوق قرضالحسنه تشکیل دادهاند. ماهانه ۱۰۰ هزار تومان، سپرده میگذارند و در موعد قرعه کشی، قسمت هر کس بود نوبت او میشود، اما آنها که به این وام احتیاج دارند و دستشان تنگ است با رضایت همه اعضا، بهشان کمک میشود.
خانم هاشمی، خادم افتخاری مسجد که همسایه دیوار به دیوار مسجد است میگوید: هروقت کار داشته باشند، میآیم. به کارهای خانه هم میرسم. کار مسجد هم مثل کارِ خانه است. از وقتی که اینجا را گودبرداری کردند، ما پای کار بودیم و اگر کمکی ازمان ساخته بود، دریغ نمیکردیم. وقتی خیلی کارها زیاد باشد، از خانه حاج آقا برای کمک میآیند. اول ماه رمضان و محرم هم خیلی شلوغ است.
از حاجی میپرسم چرا اسم امام حسن عسگری(ع) را برای مسجد انتخاب کردید؟ میگوید: روزی که برای وقفکردن سند این مسجد به اداره اوقاف رفتم از من پرسیدند اسم مسجد را چه میخواهی بگذاری؟ گفتم نامی انتخاب نکردم. یکی از کارمندان اوقاف گفت این شیرینی که روی میز است به مناسبت تولد امام حسن عسگری(ع) است، این نام را بگذاریم؟ گفتم بگذارید.
حسینیه نیز به همین نام است. زمین آن را مدتی قبل خریداری کردهاند، اما برای ساخت بنا لازم است که بانی و خیر بیاید پای کار. حاج عباس میگوید: فقط توانستیم پول خرید زمین و کفسازی را تامین کنیم. اگر خیرانی باشند کمک کنند که ساختمان ایـــن حسینه بلند شود، باقی الصالحات میماند.
«سکینه علیزاده» همسر حاج عباس است. او همراه دیرپایی است، سرد و گرم زندگی را با همسرش چشیده و پای خوب و بدش مانده است. در مورد تصمیم حاج عباس میگوید: از همان اول راضی بودم و الان هم خیلی راضیترم. بیشتر وقتها هم میروم آنجا. با یک خانم دیگر، برای جمع و جور و ترتمیز کردن میروم. پردههایش اگر کثیف شود میشوریم و اگر خراب شود، تعمیر میکنیم.
او حدود هفتاد سال سن دارد، اما برای انجام کارهای مسجد همیشه پا به جفت است. میگوید: این مسجد حاصل زحمات خود حاج آقاست. الان خدا، مراد حاج آقا را داده است. زمین اول را به نیت مسجد خرید و گفت که دلم میخواهد اینجا مسجد بنا کنم. مرا هم برد که زمین را ببینم. با من مشورت میکرد. از اول راضی به این کار بودم و غمم نبود.
او با همان کلام دلنشین ادامه میدهد: حتی الان به حاج آقا میگویم همین خانه را بفروش و خرج مسجد کن. میخواهیم چیکار کنیم این خانه را. اجر دنیا و آخرت دارد. با همین لخ لخ پیکان، دلمان خوش است. هیچ وقت چشممان دنبال تجملات نبود، نه لازم داریم و نه میخواهیم. بچهها هم دستشان به دهان خودشان میرسد. سکینه خانم میگوید: وقتی هئیتی از مسجد برای عزاداری راه میافتد، برایم به دنیا میارزد.
دستهاش را به سمت آسمان بلند میکند: بچههایم اهل روزه و نماز و هئیت هستند، فرزندان صالحی داریم و جای شکرش باقی است.
حاج عباس و سکینه خانم، مکه و کربلاشان را رفتهاند و میگویند دیگر آرزویی ندارند. تمام دلخوشی این روزهای آنان، رفت و آمد به همین مسجد وقفی است و ساخت حسینهای که خرید زمین آن، عیدی امسال حاج آقا به حاجیه خانومش بود.
* این گزارش پنج شنبه، ۳ اردیبهشت ۹۴ در شماره ۱۴۳ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.